امپراتوری های رو به رشد…
درون هر فرد، قهرمانی جاه طلب ایستاده که باید توسط خود او کشف شود، اما بیشتر مردم فرصت کشف این قهرمان ها را ندارند. آنها نگاهشان را به پنجره ها دوخته اند و امپراتوری های رو به رشد دیگران را نظاره می کنند. برخی نیز از پشت پنجره ها چشم انتظار قدم های خوشبختی هستند. آنها منتظرند صبح شنبه ی بعد یا ابتدای ماه، خورشید فرصت ها در زندگیشان طلوع کند اما دریغ از یک کورسوی روشنایی. گمان می برند که دنیا تاج امپراتوری آنها را دو دستی بر سرشان می گذارد. در مقابل، جبهه ای سراسر متفاوت ایستاده اند؛ خودساخته ها… آنها میانهای با پنجره ها ندارند. نگاه آنها در انتظار هیچ زمان و هیچ فرد دیگری نیست. خودساخته ها به جای پنجره به آینه می نگرند. قهرمان خود را کسی جز خود نمی بینند و هیچ روزی نیست که به دنبال نسخه بهتری از خود نگردند.
بعد از خواندن این جمله کتابچه کوچکم را کنار گذاشتم و در میان کتاب های پخش شده در کف اتاقم ولو شدم. تازه داشتم کلاس نهم را تمام میکردم و مقطع متوسطه اول بالاخره تمام میشد. با خودم فکر کردم مگر درون من چه قهرمانی وجود دارد که هنوز نتوانسته ام کشفش کنم؟ آیا واقعاً قهرمانی دارم و خبر ندارم؟ اگر اینگونه است، چرا هرچقدر تلاش میکنم نتیجه شکست است و شکست؟ چرا درجا زدن در مسیر موفقیت، تنها چیزی است که نصیبم شده؟ نشستم و سرم را تند تند تکان دادم و افکارم را بدرقه کردم.
افکاری که کفتر َجلد هستند و می دانم خیلی زود باز می گردند. به کتاب هایم پناه بردم اما با دیدن مبحث قلب در برنامه روزانه ام، آه از نهادم بلند شد و از اتاق بیرون زدم.
– من می دانم هیچ وقت علوم و ریاضی را یاد نمیگیرم. خیلی بی استعداد هستم. این جمله ها را در حال آبغوره گیری به مادرم می گفتم. من در آن لحظه کلافه ترین موجود دنیا بودم. مادرم مثل همیشه که دل خوشی از این وضعیت درس خوندنم نداشت گفت: «مهرسا! تو که بازهم داری گریه میکنی»! صورتم را مچاله کردم و گفتم: «مامان چرا باید درس خواندن انقدر سخت باشد.»
درباره مدیریت
دور هم جمع شدیم تا شما رو به اون چیزی که میخواین برسونیم.اینجا بهترینها هستند و با کیفیت ترین محتوای آموزشی رو در اختیارتون قرار میدن. تو هم میتونی به ما ملحق بشی…
نوشته های بیشتر از مدیریت
دیدگاهتان را بنویسید